صالح سجادی
نوشته شده توسط : روح اله نظرنژاد
ازکتاب زنجیرجیرک /نشر نیماژ
 
 
 
4
غزل
باشکوه است شب اگر بشود با دوچشمان تو به آن نگریست 
باشکوه است شب اگرچه درآن هیچ کس جز من و تو تنها نیست 
 
توی یک چار راه روشن شد چشمهای تو در برابر من 
گفت:از این چراغ سبز اگر همه ی شهر رد شود،تو بایست 
 
وحشی عشقت آمد و در من عقل یکدنده را به یغما برد
آنچنانکه هجوم متفقین در غروب هزار و سیصد و بیست
 
دردناک است این شکست عزیز این که یک ثانیه به پیروزی
مثل پای دونده ای باشی،که به خود پیچ می خورد در پیست 
 
سال ها پیش رفته ام اما تو هنوز از خودت  نمی پرسی
این سیاهی که نیمی از بدنش لای در گیر کرده سایه ی کیست؟
 
آتش ات دائمی شده هرچند،هیزمش بارهاعوض شده است
عهد من با تو عهد کله خری با به غیر از تو کله گنجشکی ست
 
مرگ پایان کار هستی بود قبل از اینکه ... تو رفتی و حالا
به حیات پس از تو معتقد است،عقل این جوجه کافر نهلیست
 
صالح سجادی




:: برچسب‌ها: صالح سجادی ,
:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 مرداد 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: